مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 18 سال و 13 روز سن داره
مهشیدمهشید، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

...مــهدیـ ــار...

عموي مامان

27 مهر ماه عموي (حاج غلامرضا) ماماني فوت كردند و من خيلي ناراحت بودم  تو بعد تقريبا ده روز که از فوت عمو گذشته بود و ميديدي كه من هنوز ناراحتم ميومدي بهم ميگفتي مامان ناراحت نباش نگا كن من واسه عموت ميرقصم كه خوشحال بشي. تو اين كارا رو ميكردي كه من ناراحت نباشم و بخندم. الهي قربونت برم واسه خودت دنيايي داري ....... ...
5 اسفند 1391

مهدیار و روزهای هفته و مدرسه

سلام عزیزم نمیدونم الان چند سالته    که داری این خاطره رو میخونی ولی الان شما دقیقا 6 سال و 9 ماه و هفده ساعت و 7 دقیقه و 32 ثانیه سن داری. روز شنبه رو دوست داری چون بعد دو روز تعطیلی میاد. روز یکشنبه که میرسه میگی مامان چند روز که برم ورزش دارم منم میگم دو روز دیگه اخه سه شنبه ها ورزش داری. روز دوشنبه رو دوست نداری ولی میری مدرسه به امید اینکه زود تموم بشه  و روز بعدش بیاد که ورزش داری. روز دوشنبه که میرسی خونه توپ رو ورمی داری و هی گل میزنی تا بقول خوت واسه فردا آماده باشی. تازه بعضی وقتها دروازه بان میشی تا من بهت با دست گ...
4 اسفند 1391

مهدیار و ماجرای بیماری

بیست و یکم بهمن ماه سرما خورده بودی و زیاد سرفه میکردی که با هم رفتیم دکتر. دکتر واست  دارو نوشت دارو ها رو گرفتیم و اومدیم خونه بعد چند شب که گذشت و سرفه هات قطع شد بهم گفتی مامان پس چرا واسه من جایزه نمیگیری منم خیلی تعجب کردم گفتم جایزه واسه چی؟؟؟ منظورت چیه چرا من باید واسه تو جایزه بخرم؟؟؟ بعدش گفتی اون روزا که بابا حجی توی بیمارستان بستری بود چرا تو واسش یه بسته شکلات جایزه بردی یا عموی خودت که بیمار بود واسش جایزه بردی خونشون. اوه با این فکرای عجیب تو. واقعا خیلی تعجب   کرده بودم تو عجب برداشتهایی   کرده بودی فکر کردی هر کی مریضه بقیه باید براش جایزه  ببرند و تشویقش کنند  آخ که  بعد...
1 اسفند 1391

اولین مطلب

سلام امروز هشتم فروردین ١٣٩١ هستش و میخوام از امروز تمامی کارایی که تو میکنی رو تو این وبلاگ بنویسم تا وقتی بزرگ شدی همشو بخونی.و لذت ببری. ...
3 دی 1391

جشن شکوفه ها

روز چهارشنبه بیست و نهم شهریور جشن شکوفه ها بود و ما به همراه هم رفتیم مدرسه اینم مهدیار خان در حال رفتن به مدرسه بیا ادامه مطلب....... ...
9 مهر 1391

عکس

خوبی مهدیار جون نمیدونم الان چند سالته که داری این مطلب رو میخونی. الان اومدیم خونه خاله الهه و منم اومدم پشت کامپیوتر و وبلاگت رو بروز کردم این عکس هم داغه داغه مال همین الان.     اینم تو و رادین جون ...
19 مرداد 1391